خاطره‌ای از مرحوم علامه محمدتقی جعفری

[آقای حاج رضا انصاریان] نقل کردند که چند سال قبل، مرحوم حاج شيخ محمدتقی جعفری سه شب در مشهد سخنرانی داشتند و من هم بعد از ایشان می‌خواندم و برای خواندن من ایشان می‌نشستند و اظهار محبت می‌نمودند و خیلی با دقت به اشعارم گوش می‌دادند و گاهی هم حکم به اعاده می‌کردند. شب آخر گفتند: این جریان را از من به یادگار داشته باش:

سال‌ها قبل -آن وقت‌ها که مشهد زمستان‌های سختی داشت و شب‌ها در حرم مطهر را می‌بستند- برای زیارت حضرت رضا مشهد مشرف شده بودم. سحر قبل از این که درهای صحن را باز کنند به زیارت حضرت رضا آمدم. پشت در ایستادم، دیدم زنی سر به در گذارده و می‌گرید. با خودم گفتم: این زن در این موقع شب در این گفتم: هوای سرد چرا آمده؟!

ناگهان متوجه شدم عمه‌ام هست. گفتم: عمه جان این موقع چرا آمده‌اید؟ گفت: محمدتقی حالا آمده‌ام که حضرت رضا آن موقع تشریف بیاورند.

از این جریان حدود ۱۵ سال گذشت. به تبریز رفتم شنیدم عمه‌ام مریض است؛ به عیادتش رفتم، لحظات آخر زندگی‌اش بود. شروع کردم برایش دعا خواندن. نفس‌هایش به شماره افتاد، ناگهان چشم‌هایش را باز کرد و گفت: محمدتقی، امام رضا تشریف آوردند.

ما سمعت ممن رأیت، اثر حجة الاسلام و المسلمین سید مجتبی بحرینی، جلد 1، ص 600

محصولات مرتبط